-
شعری از امیلی دیکنسن(در مدرسه ی طبیعت)...
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 02:27
در مدرسه ی طبیعت صدای بال زنبورها به من جادوگری می آموزد اگر بپرسی چرا مردن از گفتنش آسانتر است سرخی بلندای تپه ها مرا بی خود و بی اختیار می کند اگر زبان به طعنه گشایی بر حذر باش که خدا اینجاست طلوع صبح بر قدر و منزلت من می افزاید اگر گویی چگونه آن نقاش که مرا چنین کرده است به تو پاسخ خواهد داد (امیلی دیکنسن) Nature...
-
به نام پیامبر گل و محبت...
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1384 13:36
ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش تا سر کشم من جر عه ای از ساغرو پیمانه اش بزمست و رفصست و طرب مطرب نوای ساز کن در مقدم او بهترین تصنیف را آواز کن مجنون بوی لیلیم در کوی او جایم کنید همچون گدای خانه اش زنجیر در پایم کنید ستاره ای بدرخشید و...
-
آغازی برای یک پایان...
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 08:19
سلام در آنسوی آسمانها شهریست بر روی ابرها بر افراشته شده منزلگاهیست برای فرشتگان توقف گاهیست برای پرندگان مهاجر آرامگاهی برای ارواح مقدس و پاکان اگر با دستهای خیالت ابرها را کنا بزنی آن شهر را خواهی دید در آن لا مکان باید که زندگی زیباتر باشد بی رنگ تر و آرامش بخش تر خواب آنجا باید شفافترین خوابها باشد باید که آنجا...